جمعه ۲۸ اردیبهشت ۰۳

بيوگرافي ماكان آريا پارسا به زبان خودش و چند راز موفقيت

۲ بازديد

بيوگرافي ماكان آريا پارسا به زبان خودش و چند راز موفقيت

 

دانستن اينكه چگونه افراد موفق و كارآفرينان بزرگ با بحران هاي زندگي كنار آمده اند و چگونه در حرفه خود پيشرفت كرده اند، آموزنده خواهد بود.

 

آنها مي گويند هيچ ميانبري براي موفقيت وجود ندارد. اما آرزوها، آرزوها و روياها را مي توان كوتاه و هموار كرد. چگونه؟

 

داشتن الگو و الهام گرفتن از زندگي نامه افراد بزرگ و موفق. بيوگرافي افراد موفق از درس. افرادي كه زندگي نامه خود را مي نويسند اغلب داستان هايي را تعريف مي كنند كه از مبارزات و مبارزات آنها و از سختي هايي كه در زندگي خود متحمل شده اند مي گويد.

 

دانستن اينكه چگونه افراد موفق و كارآفرينان بزرگ با بحران هاي زندگي كنار آمده اند و چگونه در حرفه خود پيشرفت كرده اند، آموزنده خواهد بود.

 

اين افراد مي توانند بازرگان، نويسندگان، هنرمندان، شاعران، سياستمداران، نظاميان، بازيگران، وكلا، مخترعان، دانشمندان، مهندسان، پزشكان، پرستاران، معلمان يا هر حرفه اي باشند كه مي توان به آن فكر كرد.

 

وقتي اين حرفه را شروع مي كنيد، مي توانيد زندگي نامه عشق هاي حرفه اي در صنعت خود، روشي كه آنها را براي پيشرفت ياد مي گيريد مطالعه كنيد و آن "الگو" را مطالعه كنيد.

 

به ياد داشته باشيد كه هر فردي در زندگي اهدافي دارد. اگر بتوانيد عشقي را كه در زندگي داريد با اهدافتان پيدا كنيد، مي توانيد ببينيد كه آيا بهتر است آن را در زندگي واقعي خود انجام دهيد يا خير.

ديروز سخت؛ كارآفرين امروز…!

 

من ماكان آريا پارسا كارآفرين ايراني هستم. در اين مقاله مي خواهم رازهايي از زندگي شخصي و حرفه اي خود را براي شما بازگو كنم. از آنجا كه ممكن است تصميم بگيريد اين نكات را بدانيد، خواهيد ديد كه كارآفرينان سختي نگرفته اند و اگر همين مسير را دنبال كنيد مي توانيد به موفقيت هاي بزرگي دست پيدا كنيد.

 

راز اول: روياها و آرزوهايي كه از كودكي با من بوده اند...!

 

من در خانواده ثروتمندي متولد نشدم. خانواده من خيلي معمولي بودند. پدرم در ارتش خدمت مي كرد و مادرم معلم بود. ما استاندارد زندگي متوسطي داشتيم. اما من دوست دارم كارهاي بزرگتر انجام دهم و به فردي تأثيرگذار تبديل شوم.

 

اين اولين معضل زندگي من بود.

 

من مي‌توانم تأثير بگذارم كه آيا يك انسان معمولي باقي مي‌مانم يا چه چيزي مي‌توانم در اين دنيا بگذارم.

 

در واقع يكي از باورهايي كه هميشه بر آن تاكيد داشته ام اين بوده است:

 

"من يا عالي هستم، يا هيچ نيستم"!

 

بيوگرافي ماكان آريا پارسا به زبان خودش و چند راز موفقيت

 

اين شروع يك فلسفه وجودي براي من بود. جستجو كردم، ابتدا تجربه كسب كردم و چندين شغل مختلف را امتحان كردم.

 

از نوجواني در حين تحصيل هم كار مي كردم.

 

راز دوم: مشاغل متفاوت و متفاوتي كه تجربه كردم...

 

از كار ساختماني گرفته تا فروش كتاب، از تدريس خصوصي تا فروش شركت هاي مختلف، مشاغل مختلفي را تجربه كردم و كم كم به بلوغ نسبي رسيدم.

 

در دوران دانشجويي، تدريس خصوصي را كه هميشه به آن علاقه داشتم، به عنوان كار پاره وقت دنبال مي كردم و هزينه هاي روزانه و شهريه دانشگاه را نيز تامين مي كردم.

 

اما هميشه افكار بزرگ در ذهنم مي چرخيد... من آنقدر از زندگي راضي نبودم. اگر درآمدم خوب بود، اما چيزي كه هميشه مغزم را آزار مي داد اين بود:

 

"شما بايد كارهاي بزرگتر انجام دهيد...!" "شما ماموريت مهم تري در زندگي داريد!"

 

راز سوم: يك نقطه عطف بزرگ در زندگي دانشجويي…!

 

يك روز در دانشگاه صنعتي ديدم شخصي دنبال آدرس انجمن مهندسي مي گردد. داشتم صحبت مي كردم ديدم مي خواهد براي دانش آموزان كلاس بگذارد. او به دنبال كسي بود كه در كلاس هايش شركت كند. درصدي از درآمدش را به او پيشنهاد دادم اگر بتوانم برايش تبليغ كنم و دانشجو جذب كنم. او قبول كرد. مدت كوتاهي بعد كلاس او را با تبليغاتي كه بين كلاس هايم انجام مي داد، تكميل كردم.

 

او از قدرت متقاعدسازي و فروش من شگفت زده شد!

 

بعد از اين اتفاق من هم اعتماد به نفس بالايي پيدا كردم و متوجه شدم كه مهارت و استعداد خوبي در فروش، ترغيب ديگران و بازاريابي دارم!

 

من از فرصتي كه در خانه داشت نهايت استفاده را بردم و اتفاقاً در طول همكاري طولاني مدتم با آن شخص، آنقدر خوب شدم كه او چند ماه به همان اندازه يك «سونات صفر» كار كرد. رقمي نزديك به 36 ميليون تومان در سال گذشته ...

 

انگيزه كارآفريني در من تقويت شد و به كارمندي فكر نمي كردم!

 

راز 4: وقتي شكستگي ها جلوي من سبز مي شوند ...

 

اگر بخواهم راز بزرگ يك زندگي موفق را به شما بگويم اين است:

 

شكستگي‌ها نه تنها انسان‌هاي بزرگ را نمي‌كشند، بلكه باعث موفقيت مي‌شوند.

 

بيوگرافي ماكان آريا پارسا به زبان خودش و چند راز موفقيت

 

بعد از نقطه عطف قبلي، موسسه اي را اجاره كردم. ده ها استاد و صدها دانشجو در مؤسسه من تدريس مي كردند. اما به روايت هاي مختلف موسسه من تعطيل شد و اين اولين شكست بزرگ زندگي من بود. اگر او فوراً نااميد مي شد، هرگز به موقعيتي نمي رسيدم. اما من بلافاصله به دنبال جايگزيني گشتم. من به يك مؤسسه آموزشي بزرگ پيشنهاد دادم و به آنها پيشنهاد دادم كه گروه آموزشي خود را تشكيل دهند

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد